یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

به بهار سلامی دوباره خواهم داد

آخرین پست سال 94 من صوتی می باشد.

http://picofile.com/file/8244045342/به_بهار_سلامی_دوباره_خواهم_داد.aac.html


+ مثلا خیلی خلاقانه و خاص طور:-D



نذر های دوست داشتنی/ بشتابید! بشتابید :-D

چندی پیش سر درست شدن یک موضوعی نذر کرده بودم فلان مبلغ بگذارم کنار و باهاش یک کار خوبی بکنم. اون موقع هم نگفتم چه کاری تا دست خودم و نبندم.

هفته پیش خبر نهایی این که اون اتفاق برایم رخ خواهد داد بهم رسید و من تو فکر این بودم که چه کنم با آن پولی که کنار گذاشتم می دونم شاید هزار کار خیر بهتر می شد انجام داد اما من می خواستم تو یه قسمتی که اصلا بهش توجه نمی شود آن پول رو هزینه کنم. 

این چهارشنبه بعد از سرکارم رفتم  شهر کتاب تا برای دوستان و فامیل های مد نظرم به تناسبشون کتاب تهیه کنم.

بعد از تمام شدن کارم نمی دونم چرا انگار که خدا به پولم برکت داده باشد مقدار دیگه ای از آن باقی ماند.

حالا می خواهم این جا بگم که اگر دوست داشته باشین من می خواهم بهتون کتاب عیدی بدهم. اگر بدتون نمی آید و راهی دارید که با تمام شرایط خودتون کتاب به دستتون برسد برایم توی کامنت خصوصی روشی که می توانید کتاب رو دریافت کنید رو بگین تا من هم ببینم می تونم یا نه؟ ایده ال ترین حالت قطعا برای من از طریق پست خواهد بود اگر زمینه مورد علاقه اتون رو هم بگید خیلی کمکم می کنید. 


نکته: کامنت خصوصی کنار وبلاگمه همون تماس با من


هدیه دادن رو کلا دوست دارم به خصوص اگه کتاب باشه.

هنرمندان یا رجال سیاسی؟

چند شماره ای از هفته نامه می شود ک بجای گرفتن قسمتی از صفحه بهارستان و مجلس، کل  صفحه آخر که بخش های متنوع و جذابی داره رو خودم می بندم.

این موضوع رو خودم پیشنهاد دادم و بسیار هم خوشحالم. اول این که خودم مستقیما باید به سردبیر پاسخ بدهم نه هیچ کس دیگه ای درثانی بهتر از سر و کله زدن با نماینده های مجلس و سیاسیون است.

این شماره ای که در حال بستن صفحه اش هستم آخرین شماره قبل از نوروز است و باید ویژه نامه برای عید نوروز ببندم.

از این که سر دبیرمون بهم آزادی عمل می دهد خودم طرح بدهم چینش صفحه رو تغییر بدهم و آزادانه و خلاقانه رفتار کنم خیلی خوشحالم. صفحه به کل با صفحات گذشته متفاوت است.

یک قسمتی از صفحه قرار است هنرمندان مختلف و به قول معروف سلبریتی ها برامون بگن که  تا به حال به کجای ایران سفر کرده اند که براشون بسیار جالب و جذاب بوده است؟

راستش باید تا صبح بیدار باشم و صفحه ام رو تکمیل کنم و مصاحبه هایم رو پیاده کنم و ترجیح می دهم زودتر بروم سراغ کارم و نمی تونم خیلی مفصل از تک تک آدم هایی که مصاحبه کردم بگم فقط همین قدر که مصاحبه کردن با آدم های هنری و فرهنگی خیلی متفاوت است با رجال سیاسی و من عمیقا به این موضوع فکر می کنم پس از کسب تجربه در این جایی که کار می کنم ترجیح می دهم به صورت تخصصی در حوزه فرهنگ و هنر وادبیات کار کنم. با روحیاتم بیشتر سازگار است.


فوبیای مرگ

همه ی آدم ها از مردن عزیزانشون ناراحت می شوند و بی تابی می کنند. تو این بین یکسری ها به نظرم به خاطر روحیه ی مقاومی که دارن  راحت تر می توانند خودشون رو کنترل کنند یکسری دیگه از آدم ها نه.

اون دسته از آدم هایی که تجربه مرگ عزیزانشون رو دارن و روحیه ای شکننده؛ درونشون ترس همیشگی ای به وجود می آید از این که نکنه یکی دیگه از نزدیکانشون فوت کنه.

این یکی از فوبیا های (ترس مرضی) من است که نسبت به ترس از ارتفاع و حیوانات هم پیشی گرفته است.

نمی دونمم چرا وقتی اوج خستگیته خبرهای بد در خونه رو می زنه.

دیشب تو اوج این که خستگی تمام هفته نامه و کارها به تنم مونده بود خاله ام زنگ زد و از جمله( اخ کی؟) مامانم فهمیدیم که نباید منتظر خبر خوبی باشیم.

شوهر خاله ام به گفته ی دیگران بهترین فوق تخصص غدد تو ایران است. و قطعا می توانید تصور کنید برای یک مرد احساسی که به خانواده اش خیلی وابسته است و از قضا خودش یکی از بهترین دکتر هاست چه قدر سخته پدرش سرطان بگیرد و ظرف یکسال جلو چشممش آب بشود.

و من داغونم پر از استرس های مختلف نگران شوهر خاله ام با حال خرابش نگران مادربزرگ پدربزرگ خودم( یکم پیچیده است حوصله ندارم تعریف کنم از دو سمت دیگه هم با ما فامیل می شوند) نگران دختر خاله ام که از من کوچک تر است و رفیقمه و الان سوگوار پدربزرگشه

امشب از سر کار اومدم و رفتیم خونه ی پدری شوهر خاله ام. من و مامانم رو که بغل می کردند جور دیگه ای گریه می کردند. دخترش من رو که دید بلند گریه می کرد که تو می دونی من چی می کشم تو به این ها بگو من چی می کشم.

و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل

داغون و خراب پر از استرس می روم سرم رو بگذارم تا فردا اول وقت بریم تشییع جنازه.

امیدوارم خدا بهم توان بدهد برای فردا.