یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

مادرم در زندگی من یک اسطوره است

نمی دونم تا به حال به مامانم گفتم یا نه، شاید بعد ها برایش نامه نوشتم و همه این حرف هایی که این جا می نویسم رو بهش دادم. تا بدونه دختر کوچیکه اش با همه ی گاها اختلاف سلیقه هایی که داریم بهش افتخار می کند تا بدونه تو ذهن من نماد یک زن خود ساخته فوق العاده است. 

مامانم خیلی خوشگله خیلی خیلی کم با آرایش دیده می شود. فقط مواقع عروسی ،عید و تولدهاست که یک خط چشم می کشه تا چشم فوق العاده عسلی اش خودنمایی کند یا یک رژ ملایم می زنه.

از جوونی هایش هم این مدلی بود. هیچ وقت آرایش غلیظ ندیدم داشته باشه. ساده است و همین سادگی پوست سفید و صافش که از دختر ۲۰ ساله اش بهتر است با اون چشم های عسلی بین همه مامان ها قشنگ ترین و جذاب ترین قیافه فامیل رو دارد به قدری که گاهی عمیقا لجم می گیرد چرا من اصلا شبیه مامانم نیستم؟ 

هرچند که هربار بهش می گم قربون اون چشم های عسلی ات برم چشم غره می رود و یدونه می زنه رو پیشونیم و میگه این جا رو درست کن اما فقط خوشگلیش نیست که گاهی برای من رشک برانگیز می شود.

وقتی با آب و تاب از جوونی هایش تعریف می کند وقتی از مبارزاتش می گه از کارهایی که می کرده زمانی که تو پادگان می خوابیده یا وقتی که جبهه بوده با الان خودم که مقایسه می کنم احساس می کنم چه قدر من نمی رسم بهش. جوونی مامانم کجا و من کجا!

اما اسطوره بودن مامانم برمیگرده به آن چیزی که در طول زندگی ام باهاش تجربه کردم.

از اون زمان هایی که وضع اقتصادی امون بد شد و مامانم برای خودش هیچ چیز نمی خرید تا ما بتونیم کیف و کفش نو داشته باشیم.

یا وقتی که من به دنیا اومدم و مامانم از رشته ی مورد علاقه اش و کارش دست کشید تا پیش ما باشه و به تربیت ما برسه.کاری که خود من مطمئن نیستم حاضر باشم انجام بدهم.

یا بعد از فوت بابام که هزاران مشکلات و ... برامون پیش اومد مامانم یک تنه خانواده امون رو نگه داشت. هم مادری کرد هم پدر بود.

مادرم برایم یک اسطوره است چون از همه ی همه ی همه چیزهایش گذشت برای ما.

چون مشی داره که تو کمتر آدمی پیدا می شود.


+ من خیلییی مامانی ام. خیلی


نظرات 3 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 12:25

سلام...
گفتی مامانت جبهه بودن؟...یا تو پادگان بودن؟
میشه توضیح بدی ..مرسی

سلام
زمان انقلاب فرهنگی مامانم و یه عده دیگه تو یکی از پادگان های تهران آموزش نظامی می دیدن برای من خیلی مفصل از آموزش هایش و ... تعریف کرده است از آمادگی های جسمانی مثل ارتش تا اموزش با اسلحه و ...
اون موقع هایی بوده که منافقین حمله می کردند سر کودتای نوژه یکی از مناطقی که قرار بوده بمب بارون شود همین پادگان آموزشی مامانم بوده. می گفتن ایران داره گروه چریکی برای فلسطین تربیت می کند.
زمان جنگ هم اون موقعی که اهواز تخلیه شده بود و فقط چند خانواده مونده بودن رفته اون جا هم بلد بوده اسلحه دست بگیره هم دوره های کمک های اولیه دیده بوده.
مثل این که اون جا کار های درس دادن و ... هم انجام می داده.

مگهان شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 04:30

...
یاد مادربزرگم افتادم با تعریفهات از مادرت :) عارفه؟ میدونی من تا چند پست پیش نمی دونستم پدرتون بهشتی شدن؟ واقعا نمیدونستم و وقتی فهمیدم با تمام وجود از خودم بدم اومد، چه دوستی هم من که نمی دونستم؟:(

+ الهی مامان رو برای شما و شما رو برای مامان حفظ کنه خدامون...
+ از نظر من تو یه دختر خیلی موفق و خانوم و به روز هستی:) بی تعارف

ااا تو ام هرچی می شود هی می گه من بدم و ...
خب چون تا چند پست حتما درموردش چیزی نگفته بودم. خب از کجا باید بدونی علم غیب که نداری.
ممنوووون مگی مهربون. امیدوارم سایه خانواده ی تو ام همیشه بالاسرت باشه.
+ ذوق مرگیدم خب اصلا این قده حال ادم و خوب می کنی.

فرشاد جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 18:40

مادر ها تک ان...نه اینکه بخوام شعار بدم..واقعا توی دنیا هر کس هست و یک "مامان"...هر کس هست و یک نفر که جای خالی صدها نفر رو توی زندگیش پر میکنه...یک نفر که ادم همیشه شرمندشه...همیشه دینش به گردنشه...یک نفر که واقعا بدون چشم داشت به ادم محبت میکنه....و همیشه هست...اونقدر که ادم گاهی فراموش میکنه بودنش رو و عادی میشه براش...
+قدرشونو بدون...

اوهوم خیلی باهات موافقم.
و قشنگیش اینه مامان هرکس براش بهترین روی زمینه.
هیچ وقت ولی بودن مامانم برام عادی نمی شود.
+ دست خودم نیس به خدا اگه اذیت می کنم. ذاتم یکم اذیتیه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.