بهار که می شود من یه حال شیدا طوری پیدا می کنم.
علاقه ام به موسیقی سنتی دیوانه وارمی شود. تو مسیر رفت و آمد به دانشگاه یا سر کار هندزفری می گذارم تو گوشم و چشم هایم رو می بندم و کم و بیش درحالت خلسه فرو می روم.
غم و غصه ام نمی گیرد اما حوصله جیغ جیغ کردن و شلوغ کردن ندارم. می خواهم در هوای بهاری قدم بزنم همه ی پارک های شهر و خیابان ها را گز کنم و ذهن سرکشم را آزاد بگذارم تا سر از ناکجا آباد در بیارد.
بهار که می شود لوس می شوم، به قول مائده خل و چل ادبیاتی می شوم.
دلم باران می خواهد. نه نم نم باران ها! از آن باران هایی که وقتی می روی زیرش موش آب کشیده می شوی. و بعد که به خانه می رسی دوش آب گرم می گیری و تو قهوه جوش مسی که با ذوق برای خودت و خواهرت گرفتی قهوه دم می کنی و می شینی پشت میز پذیرایی جایی که دید داشته باشه به بیرون و قهوه می خوری.
بهار که می شود بالای تمام جزوه ها و نظریه ها و کتاب هایم شعر می نویسم .
باور کنید بهار که می شود من عاشق می شوم.
+اگر اهل موسیقی سنتی هستید من این روز ها دائما گوش می کنم الان هم پلی است دی: امیدوارم اندازه من لذت ببرید
دیوانه تری
باز هوایی شده ای یار من
غم خونه
همه اشم از پرواز همای
بعدا نوشت: من استاد درگیر کردن خودم در بدترین مواقع ممکن هستم.
بسیار هم عالی....
قربان شما
تو خونه ولی به من می گن باز دیوونه شد.
بهار رو از همه فصل ها بیشتر دوست دارم...چون منو یاغی و سرکش میکنه...و فکرم رو باز ....
+بروز کردم!چرا میزنی!:-"
من اصلا نمی تونم بگم کدوم فصل و دوست دارم هر فصل برای من یه جور خاصیه.
ولی بهار من و عاشق می کنه
نه تو رو خدا می خواهی با این وضع اپدیت کردنت تشویقتم بکنم.