یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

از هر دری، دری وری!

راستش فکر می کنم مخاطب ندارم و همین اشتیاق آدم رو برای نوشتن کم می کنه . خیلی وقته از اردو جهادی برگشتم اما دست و دلم به نوشتن نمی رود تجربه خیلی جالبی بود و پر از اتفاقاتی که جون می دهه برای نوشتن اما باشه شاید بعد تر ها نوشتم. راستش خواندن وب هانی هستم دوباره حالم و خوب کرد تا بیام و حداقل این خصلت خوب نوشتن رو ترک نکنم و دست کم الان از روزمرگی هایم بنویسم.

دیروز بچه پسر خاله ام به دنیا اومد. و من هم از ٦ صبح به عنوان عکاس باهاشون بودم.چون رابطه ام باهاشون صمیمیه منم مثل بقیه استرس گرفتم و بغض کردم و با دیدن بچه نمی دونید چه ذوقی کردم. خلاصه که سرگرمی جدیدی به فامیل امون اضافه شده. هرچند من بی نهایت سرم شلوغه. نمی دونم گفتم یا نه که دیگه سر کار نمی روم. البته با کلی غم و غصه خودم خواستم دیگه نروم. تو فکر فوق خواندن تو یه کشور دیگه ام و برای همین کارم رو رها کردم تا حسابی بچسبم به درسم و معدلم و بالا ببرم و به علاوه سه روز در هفته فشرده کلاس خصوصی زبان می روم.و تقربیا از صبح شنبه تا غروب چهارشنبه در حال سگ دو زدنم. کار سختیه برای من اما همه همه تلاشم و می کنم تا بعدا شرمنده خودم نشوم.


نظرات 4 + ارسال نظر
مگی دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 16:31

واااااای من بهت افتخااااار می کنم عزیز دلم... این خیلی عالیه
تلاشت رو بکن

وااای ممنون مگی دوست داشتنی حال خوب کن
واقعا انرژی دادی بهم

شب نم یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 13:49

منم همون که فرشاد خط دوم کامنتش گفته !!!

چقدر منتظر عکسا بودم .

ااا فکر نمی کردم واقعا جذاب باشه براتون می گذارم

فرشاد جمعه 16 مهر 1395 ساعت 07:37

خو میدونم نباید صداشو دربیارم...و با کماااال شرمندگی...با تاخیر دو هفته ای...ولی باور کن یادم نمیمونه تولدا....مبارک باشه تولدت حسابی....من شرمنده ام..روم سیاه...چی؟..خیلی حرف اضافی نزنم مخاطبا بیان کامنت بدن..اها باشه:پی

برو باباچی چی و شرمندگی دشمنت همیشه شرمنده باور کن این و جدی می گم من تبریک ها یا کادو هایی که از روز تولدم می گذره رو بیشتر دوست دارم. بیشتر می چسبیه
تو همیشه بیا حرف بزن خودم دهن اونی که بگه حرف نزن بهت و می بندم:دیییی

فرشاد جمعه 16 مهر 1395 ساعت 07:35

سلام خوبی؟...رسیدن بخیر...
مرسی که من رو مخاطب حساب نمیکنی:)))
به سلامتی مبارک باشه قدم نو رسیده:)...کو شیرینیش؟؟؟؟
حداقل دو تا عکس میگذاشتی ازش:-"...
کلا نوشتن الان برای اروم شدنه...دیگه مثل قدیم ازینکه هر ساعت و هر دقیقه یک نظر بیاد خبری نیست..حداقل نه توی وبلاگ ها

علیک سلام الحمد الله خوبم
من خودم باید از بابای بچه شیرینی بگیرم
راستش نمی دونم اجازه دارم عکسش و بگذارم یا نه اگه داشتم می گذارم
منظورم این بود خبری از اون مخاطب های زیاد قبل نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.