یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یک روز هیجان انگیز کاری

زمان هایی که برای هفته نامه می روم جایی عکاسی رو خیلی دوست دارم.
از محیط همیشگی سرکار خارج می شوم و بدون استرس این که چطوری مصاحبه رو باید هدایت کنم به سراغ ذوق هنریم می روم تا عکس های دل خواهم رو از آب در بیارم.
تا قبل از امروز به عنوان عکاس خبری تا به حال از آدم های شاخص مختلفی عکاسی کرده بودم. از ناصری(مشاور رسانه ای خاتمی) تا حق شناس و محمد هاشمی چند تا نماینده اما امروز برایم خیلی روز هیجان انگیز تری بود که دلم می خواهد این جا ثبتش کنم.
با همکارم رفتیم نهاد ریاست جمهوری تا با معاون حقوقی رئیس جمهور مصاحبه اختصاصی داشته باشیم و من هم عکاسی کنم.
مصاحبه به قدری خوب بود که یه موقع هایی دوربینم ومی گذاشتم کنارو تمام تمرکزم رو می دادم به نحوه ی مصاحبه تا بتونم در این زمینه هم تجربه کسب کنم. هر چند نصف صحبت های جذابش از اون دسته از حرف های خودمانی بود که قابل چاپ یا بیان نیست اما همین که خودت هم گوش کنی خالی از فایده نبود.
اون قدر به نظرم شخصیت ایشون فوق العاده اومد که به عنوان یک زن بسیار موفق گوشه ی ذهنم حک شد تا بعدها ازش الگو برداری کنم.
+بدو بدو از نهاد که اومدیم بیرون رفتیم اتاق بازرگانی ایران و چین تا یه مصاحبه کوتاه ده دقیقه ای هم با عسگر اولادی داشته باشیم. که البته کله ی ما رو به طاق کوبید و گفت الان فقط با هامون آشنا شد هفته دیگه مصاحبه می کند. انگار اومدیم خواستگاریش خواسته باهامون آشنا شود اما اونم شخصیت با مزه و جالبی داشت.

+ حس خوبیه بفهمی مثلا 17، 18 سال پیش این مسجدی که کلی خوشت اومده و احساس کردی چه قدر خاصه و عکس گرفتی را بابای خودت ساخته و پیمانکارش بوده است. یعنی اون هم خیلی وقت پیش این جا ها قدم زده . وقتی که دختر ته تغاریش سه ساله بوده است، وقتی که هنوز می تونستم تو بغلش باشم.

شهرزاد

مهدی سلطانی: همیشه یه چیزی از وجود معشقوق تو قلب عاشق ته نشین می شود حتی اگه همدیگه رو ترک کنند.

سندی برای آیندگان

این عکس رو گرفتم تا این جا بگذارم و بگم اگر یک زمانی روزنامه نگار موفقی شدم جون کندم تلاش کردم و خواستم که کارم رو به بهترین شکل ممکن انجام بدهم.

اره از ترم اول رفتم سرکار و پارتی داشتم. اما دارم جون می کنم که نشوم کسی که فقط به خاطر پارتی مشغول به کارشده و هیچ چیزی هم یاد نگرفته.که بهم نگن فقط به خاطر پارتیش سر کار مونده.

هفته ی مشقت باری رو داشتم که چندان هم نتیجه ی مطلوبی نگرفتم. غصه ام شده بود از این همه تلاشی که نتیجه ی دلخواه نداد. اما الان با خودم فکر کردم این هم یک تجربه است. یک درس و یک پل برای تضمین موفقیتم در آینده.

این هفته کل صفحه جامعه با من بود. دیر شد اون قدر هم خوب نشد اما مهم این است تا ۱۱ شب دفتر موندم برای کارم و الان تا صبح بیدار موندم تا کارم رو سرهم بندی نکنم. مهم این است خودم می دونم تو زندگیم بعد از کنکور این بار دومی بود که برای موضوعی این چنین تلاش کردم و خب باعث دلگرمیه سردبیر فوق العاده دوست داشتنی امون هم این همه تلاشم رو دید.

اما خب همیشه می گه ما مکلف به نتیجه ایم و نه تلاش!

و به نظرم این تو کار و رشته ام یک اصل مهم است.