یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

اخرین افطارم

آخرین افطار امسال این گونه گذشت که من تا ساعت نه و ربع دفتر بودم

و تازه ده و نیم رسیدم خونه و روزه ام رو باز کردم.

از اون ور هم البته باید یه راست انتقالم می دادن سرد خونه


عیدتون مبارک رفقا

فردا صبح می روم مشهد

دعاگو خواهم بود

بورژوازی

امروز داشتم وسایلم را جمع می کردم تا زودتر به قرار افطاری با دوستم برسم که آقای «ر» بی مقدمه و خیلی یهویی گفت راستی خانم فلانی یه مطلبی گذاشته ام تو گروه تلگرام برید بخوانید. شونه ای بالا انداختم و گفتم چی هست؟ باشه و هم زمان گوشیم رو روشن کردم و گروه رو چک کردم.  گفت دیشب داشتم با خانمم  -که از همکارانمون هست- حرف می زدم بهش جمله ای گفتم که البته ایشون گفت زود قضاوت نکن اما همون حرف من را با کلمات و جمله بندی بهتر دیدم گذاشتم تو گروه و در حالی که من چشمم به صفحه گوشی بود و داشتم متن رو می خواندم و اخمم عمیق تر می شد جلو یکی دیگه از همکارهایم ادامه داد به خانمم گفتم، از چادری های میلیاردر متنفرم.

متن تموم شده بود و من یه اهانی گفتم و از در دفتر اومدم بیرون.

متنی که تو گروه تلگرام گذاشته بود در نقد فاطمه حسینی نماینده پرحاشیه این روز ها و فیش حقوقی پدرش بود و یه قسمت متن می گفت این خانم جوان نماد یک جریان و پدیده است. او نماد یک طبقه اشرافی مذهبی، یک نوع بورژوازی تسبیح به دست است.این همان طبقه ای است که زیارت عاشورا می خواند و نذری می دهد به ظواهر شرعی به شدت پایبند است مسلمان حرف می زند اما بورژوا عمل می کند. و بعد مثال تحصیل در مدار خصوصی و سفرخارجی و لباس مارکدار و این چیزا زده بود.

این آدم برایم اهمیت نداشت جایی هم تو زندگیم نداره  که حالا متنفر بودنش برایم مهم باشه. اما حرفش بهم خیلی زور اومد. تو محل کارم شاید وضعیت اقتصادی من خیل بهتر از بقیه باشه که البته فکر می کنم اون ها هم توهم این رو دارن من دیگه خیلی وضعیتم بهتر است.  اما هیچ وقت جوری برخورد نکردم که فخر فروشی پنداشته شود. جوری رفتار نکردم که فکر کنند به خاطر وضعیت مالی بهترم تحویلشون نمی گیرم یا آدم حسابشون نمی کنم. هیچ وقت فکر نکردم و جوری رفتار نکردم که فلانی شهرستانیه و من تهرانی یا ... همیشه رفتارم دوستانه بوده است.

خیلی حرف ها دلم می خواست این جا بگم که همه اش رو پاک کردم. فقط خواستم بگم این یه اپیدمی شده است که همه فکر می کنند هرکسی وضعیتش از من  بهتر است پول مردم رو بالا کشیده و سهم ما تو جیب هایشه. گاهی زیادی فکر می کنیم حق باهامونه.

من هیچ وقت ادعای این که زاهدانه دارم زندگی می کنم نداشته ام. خوب زندگی می کنم اما هیچ وقت اهل تجمل و بریز و به پاش و تو چشم مردم کردن نبوده ام. به علاوه این که قرونی از پول خودش و  بابای این اقا تو جیب من نیست که حالا طلب ارثش رو می کنه.

اگه من دارم خوب زندگی می کنم چون یه زمانی بابام سختی هایش رو کشیده مامانم نداری ها رو تحمل کرده تا الان من تو رفاه باشم.

اگه این اسمش بورژوازیه باشه من بورژوا ولی آدم تقواپیشه ی ساده زیست و اهل حلال و حروم،  کی به تو حق داده حتی تو ذهنت اعتقادات یکی دیگه رو به سخره بگیری؟ تو اون اعتقادات خالصانه شما نیمده نباید دل شکوند و گریه درآورد و آدم سوزوند؟



+ اومدم با حرص برای مامانم تعریف می کنم واکنش مامانم رو مخ تر است.  هی راه می رود می خنده و بهم می گه بورژوا. بعدشم هم می آید حرف جدی بزنه تهش می رسه به این که لجت نگیره و برات مهم نباشه.  بهش می گم مامان نمی خواهد هم دردی کنی من الان فقط نیاز دارم یکی با من بشینه دو تایی حرص بخوریم و فحش بدهیم به اون آدم مامانم می گه من از این کارهای بورژوا گونه نمی کنم:|||||



+++ چهارشبنه صبح در می روم و می روم مشهد اصلا بی خیال آدم های اعصاب خرد کن:)


داستان زندگی ها

نشستم و به قوطی کبریت های جلوم نگاه می کنم به هر کدوم از آن نور های دور دست که نشان دهنده هزاران آدم است.

و هر کدوم از اون آدم ها برای خودشون یک داستانی دارند.

گریه ها و خنده‏ها‏،غم ها و شادی ها، عشق ها و نفرت ها، دروغ ها و حقیقت ها، هیجان ها و کسلی ها، دوستی ها و دشمنی هایی دارند که تشکیل دهنده بخشی از این داستان است.

من هم داستان زندگی دارم، نشستم و صفحات زندگیم رو ورق می زنم و به ادامه این داستان فکر می کنم.

شاید کسی هم آن سمت شهر در حال فکر کردن به داستان من است.


بعدا نوشت: من یک عدد عارفه پخته شدم. کل وسیله خنک کننده امون دو تا پنکه است.

اومدم بگم غلط کردم

شب های قدر همیشه یه حس به خصوصی دارم. نه این که آدم خیلی کار درستی ام و کامل از این شب ها استفاده می کنم و بهره می برم نه. منظوم حس بچگیه که سرش خورده به سنگ. بچه ای که منم منم می کنه جیغ جیغ می کنه و فکر می کنه خیلی حالیشه. که هر چه قدر خرابکاری می کنه هر چه قدر گند می زنه بزرگ ترش که هواشو داره گند هایش و رفع و رجوع می کنه.

من همونم همون با همون حال. نشستم جلو تلویزیون و به معانی اسم هایی که می خواندم فکر می کردم.

خودم که می دونم چی کاره ام، می دونم چه بنده بی خودی ام، هر چه قدر که تو ستار العیوبی کردی من به خودم بیشتر غره شدم. فکر کردم خبریه.

خدایا اگه تو کمکم نکنی من آدم نمی شوم اخه. اگه تو حواست بهم نباشه که پشت سرهم خرابکاری می کنم. اگه تو نباشی پس من به کی پناه ببرم. کی می تونه غم هایم و برطرف کند. کی می تونه دلم و آروم کنه .کی می تونه دستم و بگیره. کی وحشتم و کم می کنه هنگام بد بختی هایم. اگه تو رو هم نداشته باشمو وقت هایی که می زنم به سیم آخر وقتی هایی که از همه کس و همه جا بریدم به کجا و کی پناه ببرم. مگه بنده دست اخر جایی جز ربش، جز خداش داره که پناه ببره بهش.

یا صاحبی عند غربتی( ای صاحب من هنگام غربت)

یا غیاثی عند کربتی (ای دادرسم هنگام گرفتاری)

یا دلیلی عند حیرتی(ای راهنمای من هنگام سرگردانی ام)

یا ملجائی عند اضطراری (ای پناهگاه هنگام پریشانی ام)

یا معینی عند مفزعی(ای کمکم هنگام ترسم)

یا کاشف الکروب(ای برطرف کننده هر گرفتاری)

یا انیس القلوب(ای مونس دل ها)

یا مفرّج الهموم(ای گشاینده اندوه ها)

یا منفّس الغموم(ای برطرف کننده غم ها)

دیشب یادم رفت حاجتی بخواهم

اصلا مگه شب اول قدر روم می شد بگم چیزی

فقط اومده بودم بگم غلط کردم تو هم خدامی ،خالقمی ، اقرب الیه من حبل وریدی، پیش تو نیام پیش کی برم؟



+ این روز هابرایم خیلی دعا کنید دارم تصمیماتی می گیرم که به کل می تونه آینده ام رو تحت تأثیر بگذاره. برام دعا کنید آن چیزی که به صلاحمه رخ بده. به واقع رسیدم به این موضوع. با این که فکر می کنم خیلی اتفاق و جهش خوبی می تونه تو زندگیم باشه با زور از خدا نمی خواهمش.

گل گلیسم

یکی از لذت های کوچولوی این روزهایم اینه اتاق جدیدم دو تا پنجره داره و من با عشق برای گوشه گوشه اتاقم گلدون می خرم براشون اهنگ می گذارم باهاشون حرف می زنم و بهشون آب می دهم


پی نوشت: منطقه جدیدمون رو دوست ندارم به خصوص که من کسی رو این سمت ها نداشتم و اصلا این منطقه رو بلد نیستم دلم برای محل قبلی امون که بیست سال زندگیم رو توش گذروندم تنگ شده اما واقعا خونه و اتاق جدیدم دوست داشتنی است. به خصوص که من یک عشق گل گلی هستم و اتاقم باب طبع من است.

پرده هایم ،رو تختی، سطل آشغال و جای دستمال کاغذیم، لوستر و گلدون هایم گل گلی است . 

اتاقم تمیز و مرتب است چیزی که از عارفه بی نظم کمتر دیده می شود


بی نوشت ٢: دلم می خواهد این و بنویسم عموما آدم ها هر چه قدر بیشتر وسواس به خرج بدهن بدتر است از اول چه سر انتخاب اتاق و چه مدل کمدها و ... هم به دلیل این که اصلا حال و حوصله این کار ها رو  ندارم هم وقتش رو. خیلی در مورد چیزی اظهار  نظر نکردم.

یعنی حتی پرده های اتاقم رو هم چون کارهای هفته نامه مونده بود گفتم مائده برایم انتخاب کند و کلا هم آدم سخت گیری نیستم در این زمینه ها برعکس حامد و مائده که پدر مامانم و در اوردن و اخرم هم کاغذ دیواری و پرده هر کدوم یه چیز شده  الان همه اشون می گن اتاق تو از همه بهتر است .

من واقعا به این نتیجه رسیدم کلا هرچیزی رو روش حساسیت به خرج بدهی و هی بخواهی بهترین باشه بدتر گند می خوره والا.