یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

هنرمندان یا رجال سیاسی؟

چند شماره ای از هفته نامه می شود ک بجای گرفتن قسمتی از صفحه بهارستان و مجلس، کل  صفحه آخر که بخش های متنوع و جذابی داره رو خودم می بندم.

این موضوع رو خودم پیشنهاد دادم و بسیار هم خوشحالم. اول این که خودم مستقیما باید به سردبیر پاسخ بدهم نه هیچ کس دیگه ای درثانی بهتر از سر و کله زدن با نماینده های مجلس و سیاسیون است.

این شماره ای که در حال بستن صفحه اش هستم آخرین شماره قبل از نوروز است و باید ویژه نامه برای عید نوروز ببندم.

از این که سر دبیرمون بهم آزادی عمل می دهد خودم طرح بدهم چینش صفحه رو تغییر بدهم و آزادانه و خلاقانه رفتار کنم خیلی خوشحالم. صفحه به کل با صفحات گذشته متفاوت است.

یک قسمتی از صفحه قرار است هنرمندان مختلف و به قول معروف سلبریتی ها برامون بگن که  تا به حال به کجای ایران سفر کرده اند که براشون بسیار جالب و جذاب بوده است؟

راستش باید تا صبح بیدار باشم و صفحه ام رو تکمیل کنم و مصاحبه هایم رو پیاده کنم و ترجیح می دهم زودتر بروم سراغ کارم و نمی تونم خیلی مفصل از تک تک آدم هایی که مصاحبه کردم بگم فقط همین قدر که مصاحبه کردن با آدم های هنری و فرهنگی خیلی متفاوت است با رجال سیاسی و من عمیقا به این موضوع فکر می کنم پس از کسب تجربه در این جایی که کار می کنم ترجیح می دهم به صورت تخصصی در حوزه فرهنگ و هنر وادبیات کار کنم. با روحیاتم بیشتر سازگار است.


بابت یه روز دوست داشتنی ممنون

امشب که داشتم با غر به مامانم می گفتم که حال مزاجیم خوب نیست و فردا هم مجبورم ۴ صبح از خواب بلند شوم یه لحظه وجدان درونیم گفت عارفه تو عادت کردی به غر زدن اصلا به خاطر امروزت از خدا تشکر کردی؟

الان دقیقا تاق باز رو تختم خوابیدم و خیلی تمایل دارم چشم هایم و ببندم و با فکر کردن به امروز با خیال راحت بخوابم اما دلم خواست امروزم رو ثبت کنم و اگه شب نبود بلند جیغ بزنم خداجووون ممنون که همراه با هر سختی آسونی قرار دادی. دارم با ذره ذره ی وجود درک می کنم این حرفت رو.

 نمی دونم چه قدر اهل جستجو و خواندن اخبار هستین اما شاید شنیده باشید که امروز نشست خبری دکتر حداد در مورد ائتلاف اصولگرایی در خبرگزاری تسنیم بود و من هم با همکار هایم اما به عنوان عکاس رفتم.

اولین باری بود که در یک نشست خبری حضور داشتم و به خودی خود برایم جذابیت داشت به علاوه این که در کنار خبرگزاری های مطرح کشور در حال کار کردن بودم که باعث دلشوره امم شده بود. اما همه چیز فراهم شد تا یک تجربه ی خوب از هر لحاظی که فکر کنید برایم رقم بخورد.

این هم عکس من تنها عکاس زن در این نشست خبری 



اتفاقات دیگه ای که کلی ذوق زدم کرد و خستگی تا نه و نیم شب موندن در سایت رو بر طرف کرد صادر شدن کارت خبرنگاریم بود و تلفن پسر خاله ام برای دیدن فیلم «سیانور» بهروز شعیبی در جشنواره فجر که حسابی کیفم رو امروز کوک کرد و شبم رو با خوشی کامل تموم کرد.

خدا جون ممنون بابت امروز یک دنیا ممنون که هوای این بنده ی ضعیف و لوست رو داری.


یک روز هیجان انگیز کاری

زمان هایی که برای هفته نامه می روم جایی عکاسی رو خیلی دوست دارم.
از محیط همیشگی سرکار خارج می شوم و بدون استرس این که چطوری مصاحبه رو باید هدایت کنم به سراغ ذوق هنریم می روم تا عکس های دل خواهم رو از آب در بیارم.
تا قبل از امروز به عنوان عکاس خبری تا به حال از آدم های شاخص مختلفی عکاسی کرده بودم. از ناصری(مشاور رسانه ای خاتمی) تا حق شناس و محمد هاشمی چند تا نماینده اما امروز برایم خیلی روز هیجان انگیز تری بود که دلم می خواهد این جا ثبتش کنم.
با همکارم رفتیم نهاد ریاست جمهوری تا با معاون حقوقی رئیس جمهور مصاحبه اختصاصی داشته باشیم و من هم عکاسی کنم.
مصاحبه به قدری خوب بود که یه موقع هایی دوربینم ومی گذاشتم کنارو تمام تمرکزم رو می دادم به نحوه ی مصاحبه تا بتونم در این زمینه هم تجربه کسب کنم. هر چند نصف صحبت های جذابش از اون دسته از حرف های خودمانی بود که قابل چاپ یا بیان نیست اما همین که خودت هم گوش کنی خالی از فایده نبود.
اون قدر به نظرم شخصیت ایشون فوق العاده اومد که به عنوان یک زن بسیار موفق گوشه ی ذهنم حک شد تا بعدها ازش الگو برداری کنم.
+بدو بدو از نهاد که اومدیم بیرون رفتیم اتاق بازرگانی ایران و چین تا یه مصاحبه کوتاه ده دقیقه ای هم با عسگر اولادی داشته باشیم. که البته کله ی ما رو به طاق کوبید و گفت الان فقط با هامون آشنا شد هفته دیگه مصاحبه می کند. انگار اومدیم خواستگاریش خواسته باهامون آشنا شود اما اونم شخصیت با مزه و جالبی داشت.

+ حس خوبیه بفهمی مثلا 17، 18 سال پیش این مسجدی که کلی خوشت اومده و احساس کردی چه قدر خاصه و عکس گرفتی را بابای خودت ساخته و پیمانکارش بوده است. یعنی اون هم خیلی وقت پیش این جا ها قدم زده . وقتی که دختر ته تغاریش سه ساله بوده است، وقتی که هنوز می تونستم تو بغلش باشم.

سندی برای آیندگان

این عکس رو گرفتم تا این جا بگذارم و بگم اگر یک زمانی روزنامه نگار موفقی شدم جون کندم تلاش کردم و خواستم که کارم رو به بهترین شکل ممکن انجام بدهم.

اره از ترم اول رفتم سرکار و پارتی داشتم. اما دارم جون می کنم که نشوم کسی که فقط به خاطر پارتی مشغول به کارشده و هیچ چیزی هم یاد نگرفته.که بهم نگن فقط به خاطر پارتیش سر کار مونده.

هفته ی مشقت باری رو داشتم که چندان هم نتیجه ی مطلوبی نگرفتم. غصه ام شده بود از این همه تلاشی که نتیجه ی دلخواه نداد. اما الان با خودم فکر کردم این هم یک تجربه است. یک درس و یک پل برای تضمین موفقیتم در آینده.

این هفته کل صفحه جامعه با من بود. دیر شد اون قدر هم خوب نشد اما مهم این است تا ۱۱ شب دفتر موندم برای کارم و الان تا صبح بیدار موندم تا کارم رو سرهم بندی نکنم. مهم این است خودم می دونم تو زندگیم بعد از کنکور این بار دومی بود که برای موضوعی این چنین تلاش کردم و خب باعث دلگرمیه سردبیر فوق العاده دوست داشتنی امون هم این همه تلاشم رو دید.

اما خب همیشه می گه ما مکلف به نتیجه ایم و نه تلاش!

و به نظرم این تو کار و رشته ام یک اصل مهم است.