یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

صلوات

الان از مترو پیاده شدم و کنار خیابان ایستادم تا برای رستورانی که با دوستم قرار است بریم ماشین سوار شوم

یه مرد میانسال کنار من داشت با یه پسر جوان کل کل می کرد یعنی اولش حتی لحنشون هم دعوایی نبود یهو الو گرفت مرد میانسال هی حرف زد پسر هی گفت احترام سنت و نگه دار اون گفت اگه نگه ندارم چه گهی می خوری 

یهو اماده شدن یقه هم دیگه رو بگیرن

و من دقیقا دو قدمی آن ها بودم کاری کردم  غیر ارادی برآمده از شخصیت خیلی صلح جو ام 

تصور کنید با کوله گل گلی و مانتو و شال گل گلی صورتیم دستم و دراز کردم  بینشون حائل گرفتم تا از هم جدا شون و به جون هم نیفتن خب در نهایت گلاویز نشدن اما از کار خودم خنده ام می گیره  هی مدل خودم تصور می کنم باز غش می کنم:)))))

نظرات 1 + ارسال نظر
نگار پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 05:47 http://beach2016.blogsky.com

بابا شیردختر
ایول
احسنت
خوبه یقه به یقه نشدین خودتون

نه دیگه چون خانم بودن دیدن نمی تونم کاری کنن مثلا احترام نگه داشتن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.