یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

من یک عدد زق زقو هستم. اه

http://s7.picofile.com/file/8252536726/%D8%B9%D9%82%D8%AF_%D8%AD%D8%A7%D9%85%D8%AF.jpeg


امروز رفتیم محضر و عقدکنون حامد بود.

اینم منم قبل از این که بریم محضر تو آسانسور خونه امون گرفتم و حداقل خوشحالم این عکس و این قدر که همه دوستام گفتن عکس بگیر ببینیم چه شکلی شدی گرفتم، چون باید بگم دیگه هیچ عکس خوب دیگه ای از من نیست

این قدر که زق زقو ام

بالاسرشون داشتم قند می ساییدم بعد های های گریه می کردم

بعد قیافه من و تصور کنید وقتی ریملم ریخته

هیچی دیگه دلم می خواهد کلا عکس ها همه بسوزه

نظرات 6 + ارسال نظر
مگهان یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 04:00 http://meghan.blogsky.com

به به چه دوستی... چه لباسی و چه گلهایی ^-^ *_*

شب نم شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 20:26

عزیزززززززم .فدای اشکاااات .
مبارکتون باشه.
خوشبخت باشن تا همیشه .

farshad سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 16:16

به به..تبریکات بسیار...
خوبه که هنوز خبرای خوبم در جریانه:)..تبریک میگم:)

دومادی شما ایشاالله بیام قند بسابم
دیگه دستم اومده وارد شدم ها
دستت درد نکنه که یادم انداختی خبر هایخ وبیه
اون قدر همه کارهامون با هم یکی شده و روم فشار بود خسته شدم که هیچ فکر نکردم که این ها اتفاقات خوبیه

علیرضا دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 17:26 http://chakaavak68.blogsky.com

رسما خار شوور شدی رفتا
زق زقو باشی طوری نیست...نق نقو نباشی یه وقت...عروس بیچاره رو نرسیده فراریش بدی
مبارکه...انشاءالله خوشبخت بشن..پ کی بیایم عقد کنون تو؟؟؟

نه نق نقومون مایده است من فقط زق زقو هستم
اره دیگه سمت جدید گرفتم
من هنوز خر نشدم دادا

جلبک خاتون دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 02:47 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com/

میشه بپرم توی بغلتون؟!

غر غر هاتون شبیه دختر خالمه :)))

دو نقطه دییی
بعله که می شود تازه گنجایش اغوش من زیاده
خب خدایی من مثلا خواهر شوهرم این درست نبود

مهندس دیوانه دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 00:59 http://jenin.blogsky.com

مثلن اگه لوازم آرایشی نبود زن‌ها رو به جای این‌که سرشون رو بگیرن بالا و از خیابون رد بشن در حالی می‌بینی که صورت‌هاشون رو گرفته‌ن و بدو بدو از خیابون رد می‌شن!

خیالتون راحت من اون قدر اعتماد به نفس دارم که هر روز بدون آرایش سرم و می گیرم بالا و از خیابون رد می شوم

این که می گم عکس ها رو باید سوزوند این نیست که زشت شده بودم چون آرایشم پاک شده بود این بود که ریملم با گریه قاطی شده بود رد اشکام سیاه شده بود
اصلا یه وعضی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.