یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار

نوشتن هم اعتیاد آور است

تجربه ثابت کرده است


اون دست از درد هایی که نمی تونی به هیچ کس هیچ کس هیچ کس بگی دردناک تر، عمیق تر و ماندگار تر است.

من یک عدد زق زقو هستم. اه

http://s7.picofile.com/file/8252536726/%D8%B9%D9%82%D8%AF_%D8%AD%D8%A7%D9%85%D8%AF.jpeg


امروز رفتیم محضر و عقدکنون حامد بود.

اینم منم قبل از این که بریم محضر تو آسانسور خونه امون گرفتم و حداقل خوشحالم این عکس و این قدر که همه دوستام گفتن عکس بگیر ببینیم چه شکلی شدی گرفتم، چون باید بگم دیگه هیچ عکس خوب دیگه ای از من نیست

این قدر که زق زقو ام

بالاسرشون داشتم قند می ساییدم بعد های های گریه می کردم

بعد قیافه من و تصور کنید وقتی ریملم ریخته

هیچی دیگه دلم می خواهد کلا عکس ها همه بسوزه

اسباب کِشی یا کُشی١

الان یه هفته است کمرم راست نمی شود می پرسید چرا؟

از دست کارهای (مامان  وار) مامانم

تخت من پر شده از پرده های باز شده و هزاران خرت و پرت دیگه من شبا یه پتو می گیرم دستم می روم رو زمین اتاق مامانم می خوابم صبح هام بعد نماز صبح  در حالی که سردم شده می روم روی مبل یه چرت دیگه ای می زنم.


خونه بی شبهات به میدون جنگ نیست 


راه حلی برای روزمرگی و کرختی دارید؟

شاهزاده رویاها

هر کسی یک ایده آلی از زندگی زناشویی آینده اش تو ذهنشه. یه هدف مشترک برای تلاش با هم دیگه. مثلا برای خریدن فلان ماشین یا بزرگ کردن خونه و گرفتن فلان وسیله و طلا و ...


من هیچ وقت آرزوم داشتن یک ماشین فلان مدل یا خونه اون جوری نیست. همیشه از زندگی مستقل آینده ام یک ماشین معمولی و یک خونه نقلی و کوچیک که با سلیقه خودم دیزاین شده است تو ذهنمه  اما با یک هم سفر که یه موقع هایی مثل من بزنه به سیم آخر ساکمون رو برداریم و بریم دنیا رو دوتایی بگردیم. 


+ مامانم انگاری مزدوج شدن حامد بهش مزه کرده می خواهد من و مائده رو از سر خودش باز کند و عمق فاجعه آن جا است که ما یه معیاری داریم مامانم یه معیار دیگه برای داماد هاش :-[  o_O